چهارشنبه 89 فروردین 11 , ساعت 11:5 صبح
بوی شبنم میاد از کوچه ی دلتنگ خزون
میون قاب سیاه آسمون
رنگ خون میزنه ابر بی قرار
غصه هاش هزار هزار
نمی دونه از کجا شروع کنه؟
از کدوم قصه ی پر غصه بگه؟
از شبای بی کسی؟
از شبای بی هدف؟
از دل مرواریدای بی صدف؟
از دل گلدونا که گل ندارن؟
یا که اون ستاره ها
که شبا
سر رو پاهاش می ذارن؟
آره از کدوم بگه؟؟
طفلکی ابر خزون
گم میشه تو آسمون
همه حرفاش توی بغض اسیر میشن
نمی تونه که یه فریاد بزنه
طفلکی ابر خزون
نمی تونه دیگه بارون بزنه
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]